می خوردن. شراب خوردن. می گساردن. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. باده خوردن. باده گساردن: وگر بجام برم دست بی تو در مجلس حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن. سعدی (بدایع). باده نوش از جام عالم بین که براورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی. حافظ. کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟ حافظ (دیوان چ قزوینی ص 187) ، سخن بیهوده، وعده خلاف. (رشیدی). وعده دروغ
می خوردن. شراب خوردن. می گساردن. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. باده خوردن. باده گساردن: وگر بجام برم دست بی تو در مجلس حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن. سعدی (بدایع). باده نوش از جام عالم بین که براورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی. حافظ. کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟ حافظ (دیوان چ قزوینی ص 187) ، سخن بیهوده، وعده خلاف. (رشیدی). وعده دروغ
میخواره. (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش: باده نوشان درآمدند بجوش در و دیوار برکشید ندا. (منسوب به ناصرخسرو). در مجلس بزم باده نوشان بسته کمر و قبا گشاده. سعدی (بدایع). باده نوشی که درو روی وریائی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست. حافظ
میخواره. (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش: باده نوشان درآمدند بجوش در و دیوار برکشید ندا. (منسوب به ناصرخسرو). در مجلس بزم باده نوشان بسته کمر و قبا گشاده. سعدی (بدایع). باده نوشی که درو روی وریائی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست. حافظ
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب). - بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد). - بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب). - بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد). - بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)