جدول جو
جدول جو

معنی باده نوشی - جستجوی لغت در جدول جو

باده نوشی
باده خواری، شراب خواری
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
فرهنگ فارسی عمید
باده نوشی(دَ / دِ)
عمل باده نوش. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن
لغت نامه دهخدا
باده نوشی
عمل باده نوش شرابخواری میخواری
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
باده نوشی
شراب خواری، می خواری
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
فرهنگ فارسی معین
باده نوشی
باده پیمایی، باده گساری، شراب خواری، می خواری، می گساری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
نوشندۀ باده، باده خوار، برای مثال باده نوشی که در او روی وریایی نبود / بهتر از زهدفروشی که در او روی وریاست (حافظ - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ یِ)
نامی از نامهای موسیقی. رجوع به آهنگ در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ / دِ)
آنکه شراب خورده باشد. ج، باده نوشیدگان:
باده نوشیدگان جام الست
نشوند از شراب دنیا مست.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لَ)
می خوردن. شراب خوردن. می گساردن. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. باده خوردن. باده گساردن:
وگر بجام برم دست بی تو در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن.
سعدی (بدایع).
باده نوش از جام عالم بین که براورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی.
حافظ.
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 187) ، سخن بیهوده، وعده خلاف. (رشیدی). وعده دروغ
لغت نامه دهخدا
(سِ / سِ / سُ زَ دَ / دِ)
میخواره. (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.
(منسوب به ناصرخسرو).
در مجلس بزم باده نوشان
بسته کمر و قبا گشاده.
سعدی (بدایع).
باده نوشی که درو روی وریائی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
تیره ای از ایل بویراحمدی کوه گیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ فُ)
عمل باده فروش. کار فروشندۀ باده.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ / کِ)
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب).
- بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد).
- بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ یِ نَ / نُو)
مقابل بادۀ کهنه. (آنندراج). شراب نو. (ناظم الاطباء: باده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
شرابخوار میخوار
فرهنگ لغت هوشیار
باده پیما، پیاله پیما، شراب خواره، شراب خوار، می خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد